(•------) نقطه سر خط (------•)

تا چیزی از دست ندهی چیز دیگری بدست نخواهی آورد این یک هنجارهمیشگی است.

 

می نویسد مشق ِ خود ، یا وزن ِ من ، بر دفترش ؟
درسهای غم ، چه کوهی گشته اینسان بر سرش !!

بی ترازو هم بدانم ، از نبود ِ عدل و داد ،........
دشنه ی سنگین و بی رحم ِ زمانه ، در شکسته پیکرش !

آتشی پر زخم ، از فقر و بلا ،... انداخته یی ، ای روزگار ،...
... ... تو که می گفتی ، بسوزند خشک و تر ، با هم ز جان ، پروردگار !

وای بر من ،... وای بر دریای بی ساحل ، ز موج ،...
بی کسان را بر زمین ،..! نامردها را، کی نشاندی تخت ِ اوج ؟؟؟

این چه وجدان است که خوابیده ، ندارد جو عذاب !؟
تو چه آسان هستی و دردا ، زنی خود را بخواب !

آزمودن بس دگر ،.. !!!!! این کودک ِ بی کس ، ببین ،...
با ترازویش ، چه میزان می شناسد ،.. وزن ِ هر نامرد ِ بر روی زمین !

 

نوشته شده در برچسب:,ساعت توسط (---___)PareKhat| |

در خانه باز شد کودک گرسنه شادمان به سمت در دوید... مرد باز هم دست خالی به خانه آمده بود... کودک نگاهی به چشمان خیس و شرمسار پدر انداخت.... دستان پدر را بدست گرفت تادیگر خالی نباشد ...

 

 

نوشته شده در برچسب:,ساعت توسط (---___)PareKhat| |


Power By: LoxBlog.Com