(•------) نقطه سر خط (------•)
تا چیزی از دست ندهی چیز دیگری بدست نخواهی آورد این یک هنجارهمیشگی است.
به نام آفریننده ی خاطرات دور
چقدر زود گذشت اولین روز،اولین بار،اولین دوست...
لبخندت را در چشمانم ذخیره کرده بودم و چه ساده مقلوب سادگی حرف هایت شدم،قسم خوردیم به رفاقتی که محصور چند سیم و چند دکمه بود،به عدالت قسم خوردیم به مهر،عهد بستیم که هرگز به هم نفوذ نکنیم یکدیگر را هک نکنیم،تمامی این حرف ها از روی معرفتت بود،آنقدر قدرت داشتی که کسی پیروز دیوارهای آتشینت نشود،اما دیدی!دیدی در آخر عهد شکستی هنوز حیرانم که چگونه نامت را بر جای جای قلبم حک کردی و از تمام حصارهای خشن وجودم گذشتی...
از یاد نمیبرم لحظه ای را که برادرانه مرا با نام کوچک خطاب کردی و راه و رسم جادو را یادم دادی،نقطه ی سفیدی بودی در جادوی سیاه...
چقدر سریع دور شدیم از نخستین باری که به تنهایی ویروس ساده ای را پیشکشت کردم،آن روز همه را جمع کردی با خرسندی خطاب به جمع گفتی:<<رفیق من ها!>>
و چقدر زود گذشت روزی که تمام عالم جادوگران سیاه جمع شدند تا مرا در تاریکی دفن کنند اما تو خالصانه در مقابل دیده گان همه فریاد کشیدی و گفتی:<<رفیقش منم>>.
محمد جان یادت است همیشه تذکر می دادی مرا که هیچ گاه نوامیس مردم را وارد سیاهی روزگار نکنم؟!لقبت چه بود؟آهان!CPU،هنگامی که PC 10 CPU را به علت بی احترامی به خانواده ها سوزاندی هدفت را کسی در نظر نگرفت،همه انگشت به دهان قدرتت شدند...
غیرت را از تو آموختم،احترام به مادر را،پس چرا این گونه شدی؟غیرتت کجا رفته؟!چرا مادر مهربانت را روی تخت بیمارستان در وادی تنهایی رها کردی؟!شاگرد ممتاز رشته ی نرم افزار نگفتمت بنشین و راحت زندگی کن؟آخر ایستادی؟!هیزم شکن به سایه ی پرمهرت هم رحم نکرد،شاخسارت را چه ارزان به آتش فروختند.ولی مثل قدیم به خواستت رسیدی!تو همواره ایستاده ای چه عمود مثل سرو،چه در راستای افق وامتداد خورشید...
در زندگی همواره بی نشان بودی به رسم فروتنی و خاک را هم شرمنده کردی و فروتن مردی حتی سنگ قبر هم شرم نام تو دارد پس بی نام در خاک آرمیده ای...
به یادت هستم...به یادم باش...
Power By:
LoxBlog.Com |